گره‌ي زلف بهم بر زده کاين مشک تتارست

شاعر : خواجوي کرماني

رقم از غاليه بر گل زده کاين خط غبارستگره‌ي زلف بهم بر زده کاين مشک تتارست
نقطه‌ئي برشکر افکنده که اين مهره‌ي مارسترشته‌ئي برقمر انداخته کاين مار سياهست
زلف شبرنگ بهم بر زده يعني شب تارستمشک بر برگ سمن بيخته يعني شب قدرست
لاله در مشک نهان کرده که اين چيست عذارستلل از پسته‌ي خود ريخته کاين چيست حديثست
وندرو باده اثر کرده که در عين خمارستنرگسش خفته و آوازه در افکنده که مستست
وز چمن نکهتي آورده که اين نفخه‌ي يارستباد بويش بچمن برده که اين نکهت مشکست
باد بر برگ سمن فتنه که اين روي نگارستمرغ برطرف چمن شيفته کاين کوي حبيبست
بوئي از طره فرستاده که اين باد بهارستسر موئي بصبا داده که اين نافه‌ي چينست
غمزه‌اش قصد روان کرده که هنگام شکارستنرگسش خون دلم خورده که اين جام صبوحست
برقعي برقمر انداخته کاين ليل و نهارستتهمتي بر شکر افکنده که اين گفته‌ي خواجوست