ترا با ما اگر صلحست جنگست

شاعر : خواجوي کرماني

نمي دانم دگر بار اين چه ينگستترا با ما اگر صلحست جنگست
نه آخر پسته در بازار تنگستبه نقلي زان دهان کامم برآور
ز چشم افکنده‌ئي گوئي خدنگستچرا اين قامت همچون کمانم
نمي‌گردد دلت يا رب چه سنگستز اشکم سنگ مي‌گردد وليکن
کند روشن شراب همچو زنگستبده ساقي که آن آئينه جان
ترا باري عنان دل بچنگستبدار اي مدعي از دامنم چنگ
نواي مطرب و آواز چنگستزبان درکش که ما را رهزن دل
که پندارم شراب لاله رنگستاز آن از اشک خالي نيست چشمم
قلم در نام خواجو کش که ننگستاگر در دفتري وقتي بيابي