جان من جان مرا چون ضرر از بيماريست

شاعر : خواجوي کرماني

نظري کن که بجانم خطر از بيماريستجان من جان مرا چون ضرر از بيماريست
که در او همچو دل من اثر از بيماريستحال من نرگس بيمار تو داند زآنروي
تو مپندار که او را خبر از بيماريستهرطبيبي که علاج دل بيمار کند
رنگ روي من بيدل چو زر از بيماريستتا جدا مانده‌ام از روي تو اي سيمين بر
که فغانم همه شب تا سحر از بيماريستچه شود گر به عيادت قدمي رنجه کني
گرچه بيمار پرستي بتر از بيماريستمن پرستار دو چشم خوش بيمار توام
بر من اين واقعه نوعي دگر از بيماريستتا دلم فتنه‌ي آن نرگس بيمار تو شد
دل پر درد مرا ناگزر از بيماريستچشم بيمار تو پيوسته چو در چشم منست
قامتم چون سر زلفت مگر از بيماريستايکه از چشم تو در هر طرفي بيماريست
هر کسي را که تو بيني گذر از بيماريستعيب خواجو نتوان کردن اگر بيمارست
ورنه پيوسته مر او را حذر از بيماريستهمه بيماري او روز و شب از نرگس تست