ورطه‌ي پر خطر عشق ترا ساحل نيست

شاعر : خواجوي کرماني

راه پر آفت سوداي ترا منزل نيستورطه‌ي پر خطر عشق ترا ساحل نيست
خونبهاي من دلسوخته بر قاتل نيستگر شوم کشته بدانيد که در مذهب عشق
زانکه در عالم معني دو جهان حائل نيستنشود فرقت صوري سبب منع وصال
کيست آنکو برخ سرو قدان مايل نيستميل خوبان نه من بي سر و پا دارم و بس
گرچه در کوي تو جز خون جگر سائل نيستهيچ سائل ز درت باز نگردد محروم
آيتي نيست که در شان رخت نازل نيستچه دهم شرح جمال تو که در معني حسن
که غلامي که قبولت نبود مقبل نيستبنده از بندگيت خلعت شاهي يابد
چکنم کز تو مرا يک سر مو حاصل نيستهيچ کامي ز دهان تو نکردم حاصل
پند عاقل نکند سود چو دل قابل نيستچه نصيحت کني اي غافل نادان که مرا
کانکه ديوانه ليلي نشود عاقل نيستاگرت عقل بود منکر مجنون نشوي
مگر آنکس که غمي دارد و او را دل نيستغم دل با که تواند که بگويد خواجو