اگر ترا غم امثال ما بود غم نيست

شاعر : خواجوي کرماني

که درد را چو اميد دوا بود غم نيستاگر ترا غم امثال ما بود غم نيست
ولي چو روي مرض در شفا بود غم نيستدوا پذير نباشد مريض علت شوق
اگر چنانکه مجال شنا بود غم نيستکنون که کشتي ما در ميان موج افتاد
بجاي جامه صوف ار صفا بود غم نيستصفا ز باده‌ي صافي طلب که صوفي را
وگر ترا غم کار گدا بود غم نيستبراستان که گدايان آستان توايم
چو همدم تو مي جانفزا بود غم نيستغمت چو ساغر اگر خون دل بجوش آرد
مدار غم که چو وصل از قفا بود غم نيستگرت فراق بزخم قفاي غم بکشد
بشهر خويشم اگر آشنا بود غم نيستبغربتم چو کسي آشنا نمي‌باشد
بسوي ما اگر او را هوا بود غم نيستچنين که مرغ دلم در غمش هوا بگرفت
اگر بحکم قضايت رضا بود غم نيستچو اقتضاي قضا محنتست و غم خواجو