اي جان جهان جان وجهان برخي جانت

شاعر : خواجوي کرماني

داريم تمناي کناري ز ميانتاي جان جهان جان وجهان برخي جانت
من هيچ نديدم به لطافت چو دهانتچون وصف دهان تو کنم زانکه در آفاق
زان باب که من عاجزم از کنه بيانتگو شرح تو اي آيت خوبي دگري گوي
من سينه سپر ساخته‌ام پيش سنانتگرمدعي از نوک خدنگت سپر انداخت
کي رونق بستان ببرد باد خزانتاي گلبن خندان بچنين حسن و لطافت
وز دور من خسته به حسرت نگرانتهر لحظه ترا با دگران گفت و شنيدي
من باز نگيرم نظر از تير و کمانتگر خلق کنندم سپر تيرملامت
در بتکده کي راه دهد پير مغانتتا رخت تصوف بخرابات نياري
ورني ز جهان محو شود نام و نشانتبايد که نشان در ميخانه بپرسي
گر دست دهد صحبت آن سرو روانتخواجو نکشد ميل دلت سوي صنوبر
گر خاک شوي باد نيارد بکرانتزينسان که توئي غرقه‌ي درياي مودت