چون مرا ديده بر آن آتش رخسار افتد

شاعر : خواجوي کرماني

آتشم بردل پرخون جگر خوار افتدچون مرا ديده بر آن آتش رخسار افتد
زانکه معذور بود هر که در اين کار افتدمکن انکار من ايخواجه گرم کار افتاد
که درين منزل ازين واقعه بسيار افتدبرمن خسته مزن تير ملامت بسيار
اي بسا لعل که در دامن کهسار افتدگر چو فرهاد ز مژگان گهرافشان گردم
آتشم از جگر سوخته در دار افتدور چو منصور ز من بانگ انا الحق خيزد
دودم از سينه برين پرده‌ي زنگار افتدچون بياد خط سبز تو برآرم نفسي
زاهدي گوشه نشين بر در خمار افتدهر دم از آرزوي گوشه چشمت سرمست
خون دل در جگر نافه‌ي تاتار افتدگر برد باد صبا نکهت زلف تو بچين
اگرش ديده برآن نرگس بيمار افتدپيش آن نرگس بيمار بميرد خواجو