خدنگ غمزه‌ي جادو چو در کمان آرد

شاعر : خواجوي کرماني

هزار عاشق دلخسته را بجان آردخدنگ غمزه‌ي جادو چو در کمان آرد
دلم حديث ميانش چو در ميان آرددر آن دقيقه‌ي باريک عقل خيره شود
عبارتي ز لبش هر که در بيان آردحلاوت سخنش کام جان کند شيرين
که تير غمزه بدينگونه در کمان آرداز آن دو نرگس مخمور ناتوان عجبست
نه عاشقست که يک حرف بر زبان آرداگر چو خامه سرش تا به سينه بشکافند
حديثي از لب آن ماه مهربان آردکدام قاصد فرخنده مي‌رود که مرا
ز دوستان خبري سوي دوستان آردز راه بنده نوازي مگر نسيم صبا
اگر نسيم سحر خواب پاسبان آردچرا حرام کند خواب بر دو ديده‌ي من
شکر بمصر برد گل بگلستان آردکسي که وصف لب و عارض کند خواجو