تاجداري کند آنکس که ز سردر گذرد

شاعر : خواجوي کرماني

ره بمنزل برد آنکو ز سفر در گذردتاجداري کند آنکس که ز سردر گذرد
موج طوفان سرشکش ز کمر در گذردکوه سنگين دل اگر قلزم چشمم بيند
ليک پيش لب شيرين ز شکردر گذردنکند ترک شکر خنده‌ي شيرين خسرو
کو تواند که روان از سر زر در گذردديده دريا دلي از خون دلم مي‌بيند
مگر آنکس که نخست از سر سر در گذردنتواند که نهد بر سر کوي تو قدم
بهوايت ز سر سنبل تر در گذردباد را بر سر زلف تو اگر باشد دست
دهدش دست که چون باد سحردر گذردخنک آن خسته که در کوي تو بي بيم رقيب
ناوک آه من از هفت سپر در گذردچرخ را بر سر ميدان محبت هر دم
تير دلدوز فراقت ز جگر در گذردگرقدم پيش نهي در صف عشقش خواجو