چو شام شد بشبستان بايد کرد

شاعر : خواجوي کرماني

ز ماه نو طلب آفتاب بايد کردچو شام شد بشبستان بايد کرد
بخون چشم صراحي خضاب بايد کردلباس ازرق صوفي که عين زراقيست
ز عکس باده چو ياقوت ناب بايد کردلب پياله و رخسار مردم ديده
ز لعل ساقي و جام شراب بايد کردمفرح جگر خسته و دواي خمار
دل پر آتش خونين کباب بايد کردمدام بهر جگر خوارگان درديکش
کناره از در او از چه باب بايد کردمهي که منزل او در ميان جان منست
نظاره‌ي قمري شب نقاب بايد کردچو آفتاب کشد روي در حجاب عدم
که دفع آتش سوزان بب بايد کردبرآتش دل ما ريز آب آتش فام
نخست خانه هستي خراب بايد کرداگر بکوي خرابات مي‌کني مسکن
بکنج ميکده ساز رباب بايد کردوگر بچنگ نمي‌آيدت خوش آوازي
که در بهشت برين ترک خواب بايد کردبروي دوست بروز آور امشب اي خواجو