چون خط تو گرد رخ گلرنگ بگيرد

شاعر : خواجوي کرماني

سرحد ختن خيل شه زنگ بگيردچون خط تو گرد رخ گلرنگ بگيرد
از آه جگر سوختگان زنگ بگيردمگذار که رخسار تو کائينه حسنست
هر دم دلم از باده‌ي چون زنگ بگيردبي نرگس مخمور تو در مجلس مستان
مرغ سحر از ناله‌ام آهنگ بگيردآهنگ شب از ديده من پرس که هر شب
دود دل من راه شباهنگ بگيردهر دم که شب آهنگ کند ز آتش مهرت
از عکس رخت لاله و گل رنگ بگيردچون پرتو خورشيد رخت بر قمر افتد
کانصافم از آن هندوي شبرنگ بگيردخون شد دلم از دست سر زلفت و کس نيست
الا که درو هر سخني تنگ بگيرددر پسته‌ي تنگ تو سخن را نبود جاي
ماننده‌ي نقشيست که در سنگ بگيردخواجو ستم و جور و جفا در دل خوبان