دامن گل نبرد هر که ز خار انديشد

شاعر : خواجوي کرماني

مهره حاصل نکند هر که ز مار انديشددامن گل نبرد هر که ز خار انديشد
نخورد باده هرآنکو ز خمار انديشددر نيارد بکف آنکس که ز دريا ترسد
نقش ديوار بود کو ز نگار انديشدهر کرا نقش نگارنده مصور گردد
ياري آنست که يار از غم يار انديشدتو چه ياري که نداري غم و انديشه‌ي يار
من بيچاره که ام چاره‌ي کار انديشددر چنين وقت که از دست برون شد کارم
اين خيالست که ديگر ز ديار انديشدهر که سر در عقب يار سفرکرده نهاد
بار خاطر طلبد هر که ز بار انديشددر چنين باديه کانديشه‌ي سرنتوان کرد
تو مپندار که از ناله‌ي زار انديشدآنکه شد بيخبر از زمزمه‌ي نغمه‌ي زير
گل صد برگ کي از بانگ هزار انديشدگرتو صد سال کني ناله و زاري خواجو