زهي زلفت گرهگيري پر از بند

شاعر : خواجوي کرماني

لب لعلت نمک داني پر از قندزهي زلفت گرهگيري پر از بند
طناب چنبري بر مشتري بندنقاب ششتري از ماه بگشاي
دلم در خون ز هجران تو تا چندسرم بر کف ز دستان تو تا کي
کجا ياد آورد از خويش و پيوندکسي کو خويش را در يار پيوست
که قدر عشق نشناسد خردمنددلا گر عاشقي ترک خرد گير
بيک موي از کمر خود را در افکندببين فرهاد را کز شور شيرين
من و يعقوب را در هجر فرزندچرا عمر عزيز آمد بپايان
ولي ديوانه سر مي‌گردم از بندتحمل مي‌کنم بارگران را
کرا با او توانم کرد مانندچو جز دلبر نمي‌بينم کسي را
که دل بگرفت ما را از نهاوندبزن مطرب نوائي از سپاهان
ولي پايش به سنگ آيد ز الوندکند خواجو هواي خاک کرمان