چنانکه صيد دل آن چشم آهوانه کند

شاعر : خواجوي کرماني

پلنگ صيد فکن قصد آهوان نکندچنانکه صيد دل آن چشم آهوانه کند
دل شکسته‌ي صاحبدلان نشانه کندچو تير غمزه‌ي خونريز در کمان آرد
شکنج زلف و بناگوش را بهانه کندسپاه زنگ چو از چين بنيمروز کشد
چو ترک سيم عذارم نغوله شانه کندهزار دل ز سر شانه‌اش فرو بارد
ز زلف تا فتنه دام و ز خال دانه کندبدانکه مرغ دل خسته‌ئي بقيد آرد
که يک نظر بگدايان خيلخانه کندازين قدر چه کم آيد ز قدر و حشمت شاه
کسي که سرمه از آن خاک آستانه کنداگر بچرخ برافشاند آستين رسدش
که در نشيمن سيمرغ آشيانه کندکجا رسم بمکانت که پشه نتواند
نه عاقلست که او تکيه بر زمانه کندچو بر زمانه بهر حال اعتمادي نيست
چرا نديده گناهي ازو کرانه کنددل شکسته‌ي خواجو چو از ميانه ربود