مشنو که دل خسته‌ي ديوانه ما را

شاعر : خواجوي کرماني

شوريدگي از سلسله‌ي موي تو نبودمشنو که دل خسته‌ي ديوانه ما را
ترک فلکي بنده‌ي هندوي تو نبودمشنو که گر آن طره‌ي زنگي وش هندوست
چشمم همه در گوشه‌ي ابروي تو نبودمشنو که چو در گوشه‌ي محراب کنم روي
مقصود من از هر دو جهان روي تو نبودمشنو که گر از هر دو جهان روي بتابم
منزلگه من خاک سر کوي تو نبودمشنو که شبي تا سحر از آتش سودا
از زلف کژ و غمزه‌ي جادوي تو نبودمشنو که پريشاني و بيماري خواجو
يا ميل من سوخته دل سوي تو نبودمشنو که چراغ دل من روي تو نبود
آئينه جانش رخ دلجوري تو نبودمشنو که هر آنکس خبر از عالم جانست
آشفته‌ي آن سنبل گلبوي تو نبودمشنو که سر زلف عروسان بهاري