کسي را از تو کامي برنيايد

شاعر : خواجوي کرماني

که اين از دست عامي برنيايدکسي را از تو کامي برنيايد
که از لعل تو کامي برنيايدبنا کام از لبت برداشتم دل
به شب صبحي ز شامي برنيايدبرون از عارض و زلف سياهت
که کار ما به جامي برنيايدبيار آن مي که در خمخانه باقيست
نکونامي به نامي برنيايدبه ترک نيک نامي کن که در عشق
که دود دل ز خامي برنيايدحديث سوز عشق از پختگان پرس
ز نوک خامه لامي برنيايدچو نون قامتم در مکتب عشق
نواي زير و بامي برنيايدبسوز ناله‌ي زارم ز عشاق
سهي سروي ببامي برنيايدچه سروست آنکه بر بامست ليکن
ز دست هر غلامي برنيايدبرو خواجو که وصل پادشاهي