مستم ز در خانه‌ي خمار برآريد

شاعر : خواجوي کرماني

و آشفته و شوريده ببازار برآريدمستم ز در خانه‌ي خمار برآريد
زنجير کشانم بسردار برآريدچون سر انا الحق ز من سوخته شد فاش
يا دودم ازين دلق سيه کار برآريديا دادم از آن چرخ سيه روي بخواهيد
گو در رخ من خنجر آنکار برآريدچون نام من خسته باين کار برآمد
پرگار صفت گرد در يار برآريدما را که درين حلقه سر از پاي ندانيم
آوازه ما در صف کفار برآريدگر رايت اسلام نگون مي‌شود از ما
وز هستي ما گرد بيکبار برآريدبرمستي ما دست تعنت مفشانيد
ما را ز در دير به زنار برآريدامروز که از پيرمغان خرقه گرفتيم
نامش بقدح شوئي خمار برآريدخواجو چو رخ جام بخونابه فرو شست