اي پرده سرايان که درين پرده سرائيد

شاعر : خواجوي کرماني

از پرده برون شد دلم آخر بسرآئيداي پرده سرايان که درين پرده سرائيد
يکره بسرائيد چو مرغ دو سرائيديکدم بنشينيد که آشوب جهانيد
عنبر ز سر زلف سمن‌ساي بسائيدشکر ز لب لعل شکر بار بباريد
کز هر دو مرا مقصد و مقصود شمائيدبا من سخن از کعبه و بتخانه مگوئيد
وز پرده‌ي کثرت رخ وحدت بنمائيدخيزيد و سر از عالم توحيد برآريد
زنگ خرد از آينه‌ي دل بزدائيدتا صورت جان در تتق عشق ببينيد
رندان خرابات مغان را بنشانيدتا خرقه بخون دل ساغر بنشوئيد
از خانه برآئيد که همخانه‌ي مائيدگر شاه سپهريد در اين خانه که مائيم
يا چشمه‌ي جانيد که در چشم نيائيدگنجينه‌ي حسنيد که در عقل نگنجيد
هم نغمه و هم پرده و هم پرده‌سرائيدهم ساغر و هم باده و هم باده گساريد
وين طرفه که معلوم ندارد که کجائيدهرگز نشويد از دل خواجو نفسي دور