ترک عالم گير و عالم را مسخر کرده گير

شاعر : خواجوي کرماني

و ابلق ايام را در زير زين آورده گيرترک عالم گير و عالم را مسخر کرده گير
همچو مه برطارم پيروزه منزل کرده گيرچون ازين منزل همي بايد گذشتن عاقبت
روي ازين ظلمت بتاب و آب حيوان خورده گيرگر حيات جاوداني بايدت همچون خضر
وز لب جان پرور شيرين روان پرورده گيرهمچو فرهاد از غم شيرين بتلخي جان بده
آبروي آفتاب آتش افشان برده گيرخون دل خور چون صراحي و بب آتشي
و آسمان را گرد خواص و قرص مه را گرده گيررخ ز مهمانخانه‌ي گيتي بگردان چون مسيح
مرهم آزار باش و خلق را آزرده گيرتا کي آزاري به بيزاري و زاري خلق را
گر بزرگي بگذر اين راه و بترک خرده گيربر بزرگان خرده گيري وز بزرگي دم زني
شمع دل را زنده دار و خويشتن را مرده گيرهمچو خواجو تا شود شمع فلک پروانه‌ات