اي دلم را شکر جان‌پرورت چون جان عزيز

شاعر : خواجوي کرماني

خاک پايت همچو آب چشمه‌ي حيوان عزيزاي دلم را شکر جان‌پرورت چون جان عزيز
در همه مصرم کسي چون يوسف کنعان عزيزعيب نبود گر ترنج از دست نشناسم که نيست
زانکه باشد پيش ارباب کرم مهمان عزيزيک زمان آخر چو مهمان توام خوارم مکن
پيش صاحب درد باشد دارو و درمان عزيزخستگان زنده‌دل دانند قدر درد عشق
دور نبود گر ندارد بنده را سلطان عزيزگر من بيچاره نزديک تو خوارم چاه نيست
زانکه نبود گوهر اندر بحر و زر در کان عزيزآب چشم و رنگ روي ما ندارد قيمتي
اي عزيزان پيش کافر کي بود ايمان عزيززلف کافر کيش او ايمان من بر باد داد
عيب نبود زانکه نبود گنج در ويران عزيزگر ترا خواجو نباشد آبروئي در جهان
قلب دشمن نشکند آنرا که باشد جان عزيزبر سر ميدان عشقش جهان برافشان مردوار