مبريد نام عنبر بر زلف چون کمندش

شاعر : خواجوي کرماني

مکنيد ياد شکر برلعل همچو قندشمبريد نام عنبر بر زلف چون کمندش
مرساد چشم زخمي بدو چشم چشم بندشبدو چشم شوخ جادو بربود خوابم از چشم
که محب دوست بيمي نبود ز هر گزندشنکنم خلاف رايش بجفا و جور دشمن
چه پسندد از حسودم سخنان ناپسندشچو بدامنش غباري ز جهان نمي‌پسندم
که گرش بتيغ راند نکشد سر از کمندشبه کمندش احتياجي نبود بصيد وحشي
که بشهر اودرآمد که نگشت شهر بندشنه منم اسير تنها بکمند يار زيبا
که اگر نمي‌کشندش به عتاب مي‌کشندشمکنيد عيب خواجو که اسير و پاي بندست