دل گل زنده گردد از دم خم

شاعر : خواجوي کرماني

گل دل تازه گردد از نم خمدل گل زنده گردد از دم خم
خون لعلست اشک مريم خمروح پاکست چشم عيسي جام
غوطه‌ئي خور بب زمزم خمتا شوي محرم حريم حرم
شاهد جام را ز طارم خمدر شبستان مي پرستان کش
گل روي قدح بشبنم خمخيز تا صبحدم فرو شوئيم
زلف پرخم کشيم در خم خمشاهدان خميده گيسو را
بطلوع مه محرم خمداد عيش از ربيع بستانيم
همچو ساغر برآيد از غم خمجان خواجو اگر بوقت صبوح
تا دگر زنده گردد از دم خممي خامش بخاک بر ريزيد