هرنفس کز دهن تنگ تو مي‌کردم ياد

شاعر : خواجوي کرماني

ملک هستي ز دل تنگ بدر مي‌کردمهرنفس کز دهن تنگ تو مي‌کردم ياد
ياد آن پسته‌ي چون تنگ شکر مي‌کردمدهن غنچه‌ي سيراب چو خندان مي‌شد
دهن چشمه پر از للي تر مي‌کردمچهره‌ي باغ بخونابه فرو مي‌شستم
جام خواجو همه پرخون جگر مي‌کردمچون بياد لب ميگون تو مي‌خورد شراب
خاک پايت همه برتارک سر مي‌کردممي‌گذشتي و من از دور نظر مي‌کردم
دامن کوه پر از لعل و گهر مي‌کردمخرقه‌ي ابر بخونابه فرو مي‌بردم
نسبت روي تو زانرو بقمر مي‌کردمچون بجز ماه نديدم که برويت مانست
مس رخسار ز سوداي تو زر مي‌کردمتا مگر با تو بزر وصل مهيا گردد