اي لاله برگ خويش نظرت گلستان چشم

شاعر : خواجوي کرماني

ياقوت آبدار تو قوت روان چشماي لاله برگ خويش نظرت گلستان چشم
در هر طرف که روي کند ديدبان چشمخيل خيال خال تو بيند بعينه و
برخاک درگه تو بماند نشان چشمدور از توام ز ديده نماند نشان وليک
خالي نشد ز گوهر و لعلم دکان چشميکدم بياد آن لب و دندان در نثار
يا رب سياه باد مرا خان و مان چشمروز سپيد اگر نه بروي تو ديده‌ام
زنجيره‌هاي جعد تو بر پرنيان چشماي بس که ما بسوزن مژگان کشيده‌ايم
ما را که رود مي‌رود از ناودان چشمچون مي‌روي کجا نشود ملک دل خراب
آن نار سينه آمد و اين ناردان چشمپستان سيمگون تو با اشک لعل ما
هر صبح بيتو چون گسلد ز آسمان چشمخواجو نگر که رسته‌ي پروين ز تاب مهر