باز هشيار برون رفته و مست آمده‌ايم

شاعر : خواجوي کرماني

وز مي لعل لبت باده پرست آمده‌ايمباز هشيار برون رفته و مست آمده‌ايم
مست جام لبت از عهد الست آمده‌ايمتا ابد باز نيائيم بهوش از پي آنک
بر سر کوي تو از بهرنشست آمده‌ايماز درت بر نتوان خاست از آنروي که ما
چون سر زلف سياهت بشکست آمده‌ايمبا غم عشق تو تا پنجه در انداخته‌ايم
دست ما گير که در پاي تو پست آمده‌ايمسر ما دار که سر در قدمت باخته‌ايم
ظاهر آنستکه آسانت بدست آمده‌ايمبر سر کوي تو زينگونه که از دست شديم
باز هشيار برون رفته و مست آمده‌ايمعيب سرمستي خواجو نتوان کرد چو ما