اي نسيم سحري بوي بهارم برسان

شاعر : خواجوي کرماني

شکري از لب شيرين نگارم برساناي نسيم سحري بوي بهارم برسان
شمسه‌ئي زان گره غاليه بارم برسانحلقه‌ي زلف دلارام من از هم بگشاي
بوئي از نافه‌ي آهوي تتارم برسانتار آن سلسله‌ي مشک فشان بر هم زن
مرهمي بهر دل ريش فگارم برسانگرت افتد به دواخانه‌ي وصلش گذري
نسخه‌اي زان خط مشکين غبارم برساندم بدم تا کنمش بر ورق ديده سواد
رقعه‌ئي از خط آن لاله عذارم برسانتا دهم بوسه و بر بازوي ايمان بندم
مژده‌ئي از ره ياري بديارم برسانپيش از آن کز من دلخسته نماند ديار
نام من محو کن و نامه بيارم برسانچون بدان بقعه رسي رقعه‌ي من در نظر آر
سر خم بر کن و داروي خمارم برسانگر بخمخانه‌ي آن مغبچه‌ات راه بود
يا رب آنموي ميان را بکنارم برساندارد آن موي ميان از من بيچاره کنار
خبري زاندل بي صبر و قرارم برساندل خواجو شد و بر خاک درش کرد قرار