خوشا صبح و صبوحي با همالان

شاعر : خواجوي کرماني

نظر بر طلعت فرخنده فالانخوشا صبح و صبوحي با همالان
که مي‌نشکيبم از صاحب جمالانخداوندا بده صبري جميلم
چو درويش از در دريا نوالانخيالت اين که برگردم ز خوبان
چو وحشي شد شکار کوه مالاندلم چون گيسوي او بر کمر ديد
بنالد از فغانم کوه نالانگهي کز کازرون رحلت گزينم
بچشم منقصت صاحب کمالانغريبان را چرا بايد که بينند
دل مردم کند يکباره نالانخطا باشد که چشم ترکتازت
که در تابند ازو آشفته حالانمگر زلف تو زان آشفته حالست
که کبکان دري در چنگ دالانچنان مرغ دلم در قيدت افتاد
بهر بازي ز صيد خسته بالانعقاب تيز پر کي باز گردد
مگر برآهوي چشم غزالانغزل خواجو بگويد بر غزاله