ني نگر با اهل دل هر دم بمعني در سخن

شاعر : خواجوي کرماني

بشنو از وي ماجراي خويشتن بيخويشتنني نگر با اهل دل هر دم بمعني در سخن
و او چون من دستان زن بستانسراي انجمنبلبل بستانسرا بين در چمن دستانسرا
بي زباني را نگر با بي زبانان در سخنگردر اسرار زبان بي زبانان مي‌رسي
ناله‌ي نايش نگر در پرده‌ي دل چنگ زنمطرب بي برگ بين از همدمان او را نوا
از چه هر دم مي‌نهند از پسته قندش در دهنپسته‌ي خندان شکر لب چون نباتش مي‌نهند
تاکه فرمودت که هردم آتشي در ني فکنايکه چون ني سوختي جانم چوني را ساختي
زان بريدست از کنار چشمه و طرف چمنهمچو من بي دوستان در بوستانش خوش نبود
هر نفس در شکرستان سخن شکر شکنراستي را گوئي از شيرين زباني طوطيست
گفت خواجو من نيم هر دم چه مي‌پرسي ز منگفتم آخر باز گو کاين ناله‌ي زارت ز چيست