کيست که گويد ببارگاه سلاطين

شاعر : خواجوي کرماني

حال گدايان دلشکسته‌ي مسکينکيست که گويد ببارگاه سلاطين
از سر سوزم چو شمع بر سر بالينسوخته‌ئي کو که خون ز ديده ببارد
باز نيايد به غلغل تو ز نسريندر گذر اي باغبان که بلبل سرمست
کس نبرد نام گل بمجلس رامينبا رخ بستان فروز ويس گلندام
از سرفرهاد شور شکر شيرينکي برود گر هزار سال برآيد
ملکت کسري بجاي مهر نگارينعاشق صادق کسي بود که نخواهد
جز رخ گلچهر ماهروي خورآئينشمسه‌ي چين نيست در تصور اورنگ
کبک نيابد امان ز چنگل شاهينمرغ دل از زلف دلبران نبرد جان
روي بتان قبله است و کيش مغان دينمنکر خواجو مشو که اهل نظر را