سرو را گل يار نبود گر بود نبود چنين

شاعر : خواجوي کرماني

سرو گل رخسار نبود ور بود نبود چنينسرو را گل يار نبود گر بود نبود چنين
سرو در گلبار نبود ور بود نبود چنينديدمش دي بر سر گلبار و گفتم راستي
هندوئي طرار نبود ور بود نبود چنينطره هندوش بين کاندر همه هندوستان
نافه‌ي تاتار نبود ور بود نبود چنيندر ختن چون زلف چين بر چين مشک آساي او
مرده‌ئي بيمار نبود ور بود نبود چنينمرده‌ي بيمار چشم مست مخمور توام
خفته‌ئي بيدار نبود ور بود نبود چنينفتنه‌ي بيدار مستان نرگس پرخواب تست
مست مردم دار نبود ور بود نبود چنينبا وجود مردم آزاري چو چشم آهويت
لعل شکر بار نبود ور بود نبود چنينجز لب ياقوت شکر بار شورانگيز تو
هيچ گل بي‌خار نبود ور بود نبود چنيندوش خواجو چون عذارت ديد گفت اندر چمن