پري رخا منه از دست يکزمان شيشه

شاعر : خواجوي کرماني

قرابه پر کن و در گردش آر آن شيشهپري رخا منه از دست يکزمان شيشه
شراب چشمه‌ي خورشيد و آسمان شيشهکنونکه پرد، سرا زهره است و ساقي ماه
کنار پر گل و نسرين و در ميان شيشهخوشا ميان گلستان و جام مي بر کف
بده بدست من اي ماه دلستان شيشهمرا چو شيشه‌ي مي دستگير خواهد بود
بيا و پر کن از آن آتش روان شيشهروان خسته‌ام از آتش خمار بسوخت
برين سبک دل ديوانه سرگران شيشهشدم سبکدل و گردد ز تيزي و گرمي
بياد لعل تو بر سنگ امتحان شيشهبيا که اين دل مجروح ممتحن زده است
اگر چه کس نبرد پيش ناتوان شيشهدل شکسته برم تحفه پيش چشم خوشت
ز خون ديده پر از آب ناردان شيشهز شوق آن لب چون ناردان کنم هر دم
شکسته‌اند برين خاک آستان شيشهبراستان که بسي خستگان نازک دل
غم تو کوه و دل تنگ عاشقان شيشهلب تو آب شد و جان بيدلان آتش
کريوه بر گذر و بار کاروان شيشهمطيه سست و همه راه سنگ و صاعقه سخت
برو بمجلس مستان و ميستان شيشهترا که شيشه‌ي مي داد و مي‌دهد خواجو
مدار بي لب جوشيده يکزمان شيشهچو شيشه گرلبت از تاب سينه جوشيدست