چو دستان برکشد مرغ صراحي

شاعر : خواجوي کرماني

برآيد نوحه‌ي مرغ از نواحيچو دستان برکشد مرغ صراحي
قد اتضحت لنا اي اتضاحقدح در ده که چشم مست خوبان
ولا اصبوالي قول اللواحالا والله لا اسلو هواهم
الام الام في حب الملاحملامت مي‌کنندم پارسايان
که سکران نشنود گفتار صاحيکجا قول خردمندان کنم گوش
و موتي في مضار بهم صلاحيعدولي عن محبتهم فسادي
وليس عليسه فيه من جناحدلم جان از گذار ديده درباخت
رقم بر گرد کافور رباحيزهي از عنبر سارا کشيده
هنا من مبلغ شروي الرياحمغلغلة الي مغناک مني
چه عنبر بيزي اي باد صباحيچه مشک آميزي اي جام صبوحي
و شوقني الصبوح الي الصباحتهب نسائم و الورق ناحت
وفاح الروض و ابتسم الاقاحيبده ساقي که گل برقع برافکند
نديدم تشنه بر خون صراحيز ميخواران کسي را همچو خواجو