چه جرم رفت که رفتي و ترک ما کردي

شاعر : خواجوي کرماني

به خون ما خطي آوردي و خطا کرديچه جرم رفت که رفتي و ترک ما کردي
چرا برفتي و با دشمنان صفا کرديگرت کدورتي از دوستان مخلص بود
دل مرا هدف ناوک بلا کرديکنون که قامت من در پي تو شد چو کمان
چو رفت آب رخم عزم ماجرا کرديبه خشم رفتي و اشکت ز پي دوانيدم
شدي و پيرهن صبر من قبا کرديچرا چو گيسوي مشکين خويشتن در تاب
در آن خرابه ندانم چگونه جا کرديز ديده رفتي و از دل نمي‌روي بيرون
کز آب چون بگذشتي مگر شنا کردياگر چنانکه ز چشمم شدي حکايت کن
بشه رخم زدي و بردي و دغا کرديچو پيش اسب تو ديدي که مي‌نهادم رخ
کدام روز نگاهي به سوي ما کرديکدام وقت ز احوال ما بپرسيدي
که ديده است که رنج کسي دوا کرديطبيب درد دل خستگان توئي ليکن
ز دست رفتي و سر در سر وفا کرديچو در طريق محبت قدم زدي خواجو