کجا باز آيد آن مرغي که با من همقفس بودي

شاعر : خواجوي کرماني

گهي فرياد خوان گشتي گهم فرياد رس بوديکجا باز آيد آن مرغي که با من همقفس بودي
که او پرواز نتواند که دائم در قفس بودياز آن ترسم که صيادي بمکرش صيد گرداند
بدام آوردمي او را مرا گر زانکه کس بودينمي‌دانم که بر برج که امشب آشيان دارد
که ياد آوري از شحنه کرا بيم از عسس بوديچنان سرمست مي‌گشتم ز آوازش که در شبها
که اين عنقاي زرين بال پيشش چون مگس بوديچه مرغي بلبل آوازي چه بلبل باز پروازي
که سرو ار راست مي‌خواهي بر بالاش خس بوديبگويم روشنت ماهي سرير حسن را شاهي
روان در پاي شبرنگش فشاندن يکنفس بوديبجان گر دسترس بودي اسير قيد محنت را
اگر خورشيد هودج را غم از بانگ جرس بوديدرين وادي چه به بودي ز آه و ناله و زاري
اگر هرگز نبودي گل جمال ويس بس بوديگلندامي طلب خواجو که در خلوتگه رامين