اي نفس مشک بيز باد بهاري

شاعر : خواجوي کرماني

غاليه بوئي مگر نسيم نگارياي نفس مشک بيز باد بهاري
نافه گشائي کني و مشک نثاريبر سر زلفش گذشته‌ئي که بدينسان
کز من مسکين قدم دريغ مداريجان گرامي فداي خاک رهت باد
لطف بود گر پيام من بگذاريگر گذري باشدت بمنزل آن ماه
کام دل ريش اين شکسته برآريگو چه شود گر خلاف قول بد انديش
بر سر آتش نهاده عود قمارياي ز سر زلف مشکساي معنبر
آيدم از خامه بوي مشک تتاريچون بزبان قلم حديث تو رانم
بان اذا بنت في‌العباد قراريغاب اذاغبت في الصبابة صبري
چون سر زلفم مگر فرو نگذاريمن چو برون از تو دستگير ندارم
چاره چه باشد برون ز ناله و زاريزور و زرم با تو چون ز دست نخيزد
غلغل خواجو چه جاي نغمه ساريهر نفس از شاخسار شوق برآيد