اگر تو عشق نبازي بعمر خويش چه نازي

شاعر : خواجوي کرماني

که کار زنده‌دلان عشق بازي است نه بازياگر تو عشق نبازي بعمر خويش چه نازي
درون کعبه چه باک از مخالفان حجازيمرا بجور رقيبان مران ز کوي حبيبان
بيان عشق حقيقي مجو ز عشق مجازيميان حلقه‌ي رندان مگو ز توبه و تقوي
مباش منکر محمود اگر مقر ايازيمکن ملامت رامين اگر ملازم ويسي
که پيش اهل حقيقت شهيد باشي و غازيبمير بر سر کويش گرت بود سر کويش
هزار ميخي مژگان بخون ديده نمازيکنند گوشه‌نشينان کنج خلوت چشمم
اگر چه زلف تو از دوش بگذرد بدرازيبه تيرگي و درازي شبي چو دوش نديدم
بحسن خويش مناز ار چه در تنعم و نازيمتاب روي ز مهر ار چه آفتاب منير
ترا خبر نبود بر فراز ابرش تازيبزير پاي تو خواجو اگر چه مور بميرد
مگس چگونه کند پيش باز دعوي بازياگر چه بلبل باغ محبتست وليکن