دوش بر طرف چمن گلبانگ مي‌زد بلبلي

شاعر : خواجوي کرماني

مي‌فکند از ناله هر دم در گلستان غلغليدوش بر طرف چمن گلبانگ مي‌زد بلبلي
از گلندامي ندارد چاره و ما از گليکانکه زير گنبد نيلوفري دارد وطن
زانکه در راه محبت کس نيابد منزليمحمل ما را درين وادي کجا باشد نزول
که افکند از کشتي ما تخته‌ئي بر ساحليهيچ بادي بر نمي‌آيد در اين طوفان و موج
زانکه باشد بي‌جنون هر جا که باشد عاقليمنکر مستان نباشد هر که باشد هوشيار
پيش ما فاضلتر از صد ساله زهد جاهليعالمي کو در خرابات فنا ساغر کشد
زانکه زلف دلکشت نگذاشت در عالم دليهيچ دل بر کشتگان ضربت عشقت نسوخت
چون توان کردن چو ما را نيست زين به حاصليحاصلي در عشق ممکن نيست جز بي‌حاصلي
باده پيش آور که بي مي حل نگردد مشکليخيز خواجو چون ز زهد و توبه کارت مشکلست