ايا صبا خبري کن مرا از آن که تو داني

شاعر : خواجوي کرماني

بدان زمين گذري کن در آن زمان که تو دانيايا صبا خبري کن مرا از آن که تو داني
نزول ساز در آن خرم آشيان که تو دانيچو مرغ در طيران آي و چون بر اوج نشستي
بدان طرف چو رسيدي چنان بران که تو دانيچنان مران که غباري بدو رسد ز گذارت
برو بمنزل آن ماه مهربان که تو دانيچو جز تو هيچکس آنجا مجال قرب ندارد
سلام و بندگي ما بدان رسان که تو دانيهمان زمان که رسيدي بدان زمين که تو ديدي
زمين ببوس و بيان کن بدان زبان که تو دانيحکايت شب هجران و حال و روز جدائي
بدو رسان و بگويش چنان بخوان که تو دانيبه نوک خامه‌ي مژگان تحيتي که نوشتم
دواي آن دل مجروح ناتوان که تو دانيوگر چنانک تواني بگوي کاي لب لعلت
ز من مپرس کجائي در آن مکان که تو دانيمرا مگوي چه گوئي هر آن سخن که تو خواهي
من اين زمان چه نشان گويم آن نشان که تو دانيچو از تو دل طلبم گوئيم دلت چه نشان داشت
ز درج لعلع تو خواجو چه خواهد آنکه تو دانيدلم ربائي و گوئي ز ما بگو که چه خواهي