مهر سلمي ورزي و دعوي سلماني کني

شاعر : خواجوي کرماني

کين مردم دين‌شناسي و مسلماني کنيمهر سلمي ورزي و دعوي سلماني کني
خويش را ديوانه سازي و پري خواني کنيبا پريرويان بخلوت روي در روي آوري
بر سر سجاده هر شب سبحه گرداني کنيهمچو اختر مهره بازي ورد تست اما چو قطب
وز سفاهت عيب افلاطون يوناني کنيحکمت يونان نداني کز کجا آمد پديد
خويش را از عاقلان داني و ناداني کنيسر بشوخي برفرازي و دم از شيخي زني
از ره حق روي برتابي و عواني کنيچون بعون حق نمي‌باشد وثوقت لاجرم
خرمن مردم دهي بر باد و دهقاني کنيراه مستوران زني و منکر مستان شوي
هر نفس برهم زني وانگه پريشانيکار جمعي از سيه کاري چو زلف دلبران
زان سبب هر جا که باشي خبث پنهاني کنيظاهرا چون طيبتي در طينت موجود نيست
نسبت خاتم بديوان سليماني کنيداده‌ئي گوئي بباد انگشتري وز بهر آن
ملک درويشي مسخر کن که سلطاني کنينيستي را مشتري شو تا ز کيوان بگذري
از چه معني در پي خواجوي کرماني کنيچون بدستان اهل کرمانرا بدست آورده‌ئي