اي پيک عاشقان اگر از حالم آگهي

شاعر : خواجوي کرماني

روشن بگو حکايت آن ماه خرگهياي پيک عاشقان اگر از حالم آگهي
ما را ز دوستان قديم آور آگهيبگذر ز بوستان نعيم و رياض خلد
جان تازه کن بباده و باد سحرگهيوقت سحر که باد صبا بوي جان دهد
و آهوي شير گير تو در عين روبهياي ماه شب نقاب تو در اوج دلبري
در خانه هر کرا چو تو سروي بود سهيآزاد باشد از سر صحرا و پاي گل
تا کي کني بهيچ حديث ميان تهيگفتي که در کنار کشم چون کمر ترا
گر باده مي‌دهي و ببادم نمي‌دهيزان آب آتشي قدحي ده که تشنه‌ام
بي ره بود که روي بگرداند از رهيسلطان اگر چنانکه گناهي نديده است
زان گيسوي دراز مگر دست کوتهياز پا در آمديم و نديدم حاصلي
بر آستان دوست گدائي بود شهيخواجو اگر گداي درت شد سعادتيست