من کيم زاري نزار افتاده‌ئي

شاعر : خواجوي کرماني

پر غمي بيغمگسار افتاده‌ئيمن کيم زاري نزار افتاده‌ئي
مستمندي سوگوار افتاده‌ئيدردمندي رنج ضايع کرده‌ئي
بي‌قريني بي‌قرار افتاده‌ئيمبتلائي در بلا فرسوده‌ئي
خسته جاني دل فگار افتاده‌ئيباد پيمائي به خاک آغشته‌ئي
مي‌پرستي در خمار افتاده‌ئينيمه مستي بي‌حريفان مانده‌ئي
ناکسي از چشم يار افتاده‌ئيبي‌کسي از يار غايب گشته‌ئي
بيخودي بي‌اختيار افتاده‌ئياختيار از دست بيرون رفته‌ئي
خسته‌اي دور از ديار افتاده‌ئيعندليبي از گل سوري جدا
بر ره شيران شکار افتاده‌ئيپيش چشم آهوان جان داده‌ئي
بر سر ره خاکسار افتاده‌ئيدست بردل خاک بر سر مانده‌ئي
بي‌عزيزان مانده خوار افتاده‌ئيرو بغربت کرده فرقت ديده‌ئي
بي زر و بي زور زار افتاده‌ئيبيدل و بي‌يار رحلت کرده‌ئي
بر سر پل مانده بار افتاده‌ئيهمچو خواجو پاي در گل مانده‌ئي