وقت طرب خوش يافتم آن دلبر طناز را

شاعر : سعدي

ساقي بيار آن جام مي مطرب بزن آن ساز راوقت طرب خوش يافتم آن دلبر طناز را
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز راامشب که بزم عارفان از شمع رويت روشنست
باري حريفي جو که او مستور دارد راز رادوش اي پسر مي خورده‌اي چشمت گواهي مي‌دهد
بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز راروي خوش و آواز خوش دارند هر يک لذتي
يا رب که دادست اين کمان آن ترک تيرانداز راچشمان ترک و ابروان جان را به ناوک مي‌زنند
در گوش ني رمزي بگو تا برکشد آواز راشور غم عشقش چنين حيفست پنهان داشتن
ترسم که آشوب خوشت برهم زند شيراز راشيراز پرغوغا شدست از فتنه چشم خوشت
گر زان که بشکستي قفس بنمودمي پرواز رامن مرغکي پربسته‌ام زان در قفس بنشسته‌ام
مشکل به دست آرد کسي مانند تو شهباز راسعدي تو مرغ زيرکي خوبت به دام آورده‌ام