سرمست درآمد از خرابات

شاعر : سعدي

با عقل خراب در مناجاتسرمست درآمد از خرابات
و آتش زده در لباس طاماتبر خاک فکنده خرقه زهد
پروانه به شادي و سعاداتدل برده شمع مجلس او
کاي مالک عرصه کراماتجان در ره او به عجز مي‌گفت
اي بر رخ تو هزار شه ماتاز خون پياده‌اي چه خيزد
با تو به هزار جان ملاقاتحقا و به جانت ار توان کرد
جز عشق نديدمي مهماتگر چشم دلم به صبر بودي
بر باد شد آن چه رفت هيهاتتا باقي عمر بر چه آيد
زين پس من و دردي خراباتصافي چو بشد به دور سعدي