کهن شود همه کس را به روزگار ارادت

شاعر : سعدي

مگر مرا که همان عشق اولست و زيادتکهن شود همه کس را به روزگار ارادت
کجا روم که نميرم بر آستان عبادتگرم جواز نباشد به پيشگاه قبولت
که هجر و وصل تو ديدم چه جاي موت و اعادتمرا به روز قيامت مگر حساب نباشد
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عيادتشنيدمت که نظر مي‌کني به حال ضعيفان
فلک شوم به بزرگي و مشتري به سعادتگرم به گوشه چشمي شکسته وار ببيني
روم که بي تو نشينم کدام صبر و جلادتبيايمت که ببينم کدام زهره و يارا
گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادتمرا هرآينه روزي تمام کشته ببيني
زهي حيات نکونام و رفتني به شهادتاگر جنازه سعدي به کوي دوست برآرند