سلسله موي دوست حلقه دام بلاست

شاعر : سعدي

هر که در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراستسلسله موي دوست حلقه دام بلاست
ديدن او يک نظر صد چو منش خونبهاستگر بزنندم به تيغ در نظرش بي‌دريغ
حيف نباشد که دوست دوستر از جان ماستگر برود جان ما در طلب وصل دوست
گونه زردش دليل ناله زارش گواستدعوي عشاق را شرع نخواهد بيان
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواستمايه پرهيزگار قوت صبرست و عقل
زهره گفتار نه کاين چه سبب وان چراستدلشده پاي بند گردن جان در کمند
هر چه کند جور نيست ور تو بنالي جفاستمالک ملک وجود حاکم رد و قبول
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاستتيغ برآر از نيام زهر برافکن به جام
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواستگر بنوازي به لطف ور بگدازي به قهر
عهد فرامش کند مدعي بي‌وفاستهر که به جور رقيب يا به جفاي حبيب
گو همه دشنام گو کز لب شيرين دعاستسعدي از اخلاق دوست هر چه برآيد نکوست