صبر کن اي دل که صبر سيرت اهل صفاست

شاعر : سعدي

چاره عشق احتمال شرط محبت وفاستصبر کن اي دل که صبر سيرت اهل صفاست
گر بزند حاکمست ور بنوازد رواستمالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
ور چه براند هنوز روي اميد از قفاستگر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست
طاقت مجنون برفت خيمه ليلي کجاستبرق يماني بجست باد بهاري بخاست
اول صبحست خيز کخر دنيا فناستغفلت از ايام عشق پيش محقق خطاست
يک دمه ديدار دوست هر دو جهانش بهاستصحبت يار عزيز حاصل دور بقاست
هر چه مراد شماست غايت مقصود ماستدرد دل دوستان گر تو پسندي رواست
گر تو قدم مي‌نهي تا بنهم چشم راستبنده چه دعوي کند حکم خداوند راست
در همه شهري غريب در همه ملکي گداستاز در خويشم مران کاين نه طريق وفاست
گر درم ما مسست لطف شما کيمياستبا همه جرمم اميد با همه خوفم رجاست
هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواستسعدي اگر عاشقي ميل وصالت چراست