اي کاب زندگاني من در دهان توست

شاعر : سعدي

تير هلاک ظاهر من در کمان توستاي کاب زندگاني من در دهان توست
در شهر هر که کشته شود در ضمان توستگر برقعي فرونگذاري بدين جمال
کاين مدح آفتاب نه تعظيم شأن توستتشبيه روي تو نکنم من به آفتاب
با ما کني و گر نکني حکم از آن توستگر يک نظر به گوشه چشم ارادتي
ما را همين سرست که بر آستان توستهر روز خلق را سر ياري و صاحبيست
زين به نديده‌ايم که در بوستان توستبسيار ديده‌ايم درختان ميوه دار
منعي که مي‌رود گنه از باغبان توستگر دست دوستان نرسد باغ را چه جرم
نقشي که آن نمي‌رود از دل نشان توستبسيار در دل آمد از انديشه‌ها و رفت
اي دوست همچنان دل من مهربان توستبا من هزار نوبت اگر دشمني کني
سيمرغ ما چه لايق زاغ آشيان توستسعدي به قدر خويش تمناي وصل کن