بخت جوان دارد آن که با تو قرينست

شاعر : سعدي

پير نگردد که در بهشت برينستبخت جوان دارد آن که با تو قرينست
گر تو اشارت کني که قبله چنينستديگر از آن جانبم نماز نباشد
بر در آن خيمه يا شعاع جبينستآينه‌اي پيش آفتاب نهادست
عشق نخواهد شدن که نقش نگينستگر همه عالم ز لوح فکر بشويند
گوشه چشمت بلاي گوشه نشينستگوشه گرفتم ز خلق و فايده‌اي نيست
گر نفسي مي‌زنيم بازپسينستتا نه تصور کني که بي تو صبوريم
بانگ برآمد که غارت دل و دينستحسن تو هر جا که طبل عشق فروکوفت
روي تو بينم که ملک روي زمينستسيم و زرم گو مباش و دنيي و اسباب
زهر مذابم بده که ماء معينستعاشق صادق به زخم دوست نميرد
گر ره ديگر رود ضلال مبينستسعدي از اين پس که راه پيش تو دانست