جان ندارد هر که جانانيش نيست

شاعر : سعدي

تنگ عيشست آن که بستانيش نيستجان ندارد هر که جانانيش نيست
صورتي دارد ولي جانيش نيستهر که را صورت نبندد سر عشق
ضايع آن کشور که سلطانيش نيستگر دلي داري به دلبندي بده
نيکبخت آن سر که سامانيش نيستکامران آن دل که محبوبيش هست
زان نمي‌بيند که انسانيش نيستچشم نابينا زمين و آسمان
پادشا خوانند گر نانيش نيستعارفان درويش صاحب درد را
گفت معزولست و فرمانيش نيستماجراي عقل پرسيدم ز عشق
گر چه بيش از صبر درمانيش نيستدرد عشق از تندرستي خوشترست
دولتي دارد که پايانيش نيستهر که را با ماه رويي سرخوشست
هر که چون سعدي گلستانيش نيستخانه زندانست و تنهايي ضلال