گفت سعدي خيال خيره مبند

شاعر : سعدي

سيب سيمين براي چيدن نيستگفت سعدي خيال خيره مبند
شب هجرانم آرميدن نيستروز وصلم قرار ديدن نيست
وز حبيبم سر بريدن نيستطاقت سر بريدنم باشد
که مرا طاقت شنيدن نيستمطرب از دست من به جان آمد
چاره جز پيرهن دريدن نيستدست بيچاره چون به جان نرسد
حاجت دام گستريدن نيستما خود افتادگان مسکينيم
حاجت تيغ برکشيدن نيستدست در خون عاشقان داري
کش سر بنده پروريدن نيستبا خداوندگاري افتادم
ديدن ميوه چون گزيدن نيستگفتم اي بوستان روحاني